عشقولانه
سخن عشق
من با همهی درد جهان ساختم اما من خسته تن از این همه تاوان جدایی انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم من خستهام از این همه تاوان جدایی
نظرات شما عزیزان:
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی؟
از عشق شده باور من درد کشیدن
گیرم همه آیندهی من پاک شد از تو
با خاطرههای تو چه باید بکنم من
ای بیخبر از حال من امروز کجایی
من صبر نکردم که به این روز بیفتم
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی
ای دوست کجایی
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |